دلقک تنها | Pierrot Alone


به نام خدا


 

با پدرم به یه شهر دیگه برای تفریح رفتیم

و تصمیم گرفتیم به سیرک بریم

در اونجا دو دلقک مشغول اجرا بودند

یکی از دلقک ها در تمام نمایش دیگر دلقک رو میزد و به نظر میرسید واقعا ضربه میزنه

بعد از اتمام نمایش از چند نفر شنیدم که دلقکی که کتک میخورد معروف به رایدره

چند روز بعد یه تلفن مشکوک از خونه شد و پدرم گفت برای چند ساعت باید برگرده

و ما برای گذراندن وقت به سیرک رفتیم

پدرم بازگشت و پدر وقتی رفتیم خونه متوجه شدم مادرم فوت کرده

من بیشتر اوغات توی خونه تنها هستم

یه روز وقتی بیدار شدم متوجه شدم لبم خون اومده

و روی صورتم ریخته وقتی میخواستم صورتم رو بشورم متوجه شدم

شبیه لبخند شده

خندم گرفت و صورتم رو شستم

و وقتی رفتم سمت یخچال سی دی عکس های قدیمی رو دیدم

سی دی رو گزاشتم و متوجه موضوعی شدم.

در تمام عکس ها رایدر به من خیره شده بود.

و عجیب تر این که خونی که شبیه لبخند بود شبیه لبخند تلخ رایدر در عکسه

در کمد خاطرات کودکیم یه نقاشی دیدم

نقاشی که مال من نبود.

من هرگز نقاشی یک دلقک نکشیدم

صدای اهنگ سیرک پخش شد

اول احساس کردم از سی دیه

ولی بعد از خاموشی تلویزیون متوجه شدم از اتاقه

مجبور شدم برای مدتی برم بیرون و وقتی برگشتم انقدر خسته بودم

که همه چی رو فراموش کردم

که شب با صدای خنده وحشتناکی بیدار شدم

شاید خواب بود

اما من هرشب با این صدا بیدار میشدم

تا این که پیش دکتر رفتم

یه مشت قرص

وقتی با قرص هارو میخوردم هم صدا رو میشنیدم

هر جایی که میخوابیدم ...

یه شب که با اون صدا بیدار شدم احساس خس خسی زیر تختم کردم

گربه سیاهی زیر تختم مرده بود

خیلی تازه بود و بویی نمیداد

گربه رو بیرون انداختم ...

داشت خوابم میبرد که صدای زنگ اومد

رفتم که در رو باز کنم

ولی ساعت 3 شب

کسی با من کار داره ؟ ...

وقتی در رو باز کردم

هیچی نبود

و باد سردی میوزید

ولی بوته های نزدیک خونه تکون میخوردن

رفتم ببینم چی باعث تکون خوردنشون شده

که در پشت سرم بسته شد

و سعی کردم از پنجره برم داخل

و وقتی برگشتم به خونه

ضبط خود به خود روشن شد و اهنگ سیرک پخش شد ...

-سلام

-به سیرک ما خوش اومدید

ما امشب میخوایم بخندیم

ضبط رو خاموش کردم خواستم از خانه بیام بیرون که متوجه شدم در و پنجره بسته شده ...

ضبط دوباره روشن شد

-از دلقک میخوایم خودش رو به ما معرفی کنه

-سلام من رایدر هستم ...

-دلقکِ شما ...

-جناب شما چرا به سیرک امدید و شغل سیرک را انتخاب کردید ؟

- پدرم من رو مجبور کرد به اینجا بیام

-و من رو مدام روی صحنه سیرک به بهانه های مختلف برای خنده کتک میزد

-بعدش چی شد ؟

-یه شب ...

- خسته شدم ...

- و با کارد اشپزخانه اونو ...

-بگذریم ما امشب میخواهیم شاد باشیم ...

متوجه شدم از ضبط خون سرازیر شده

و تقریبا تمام کف خانه رو خون گرفته و راه خروج هم نداره

ناگهان صدای قدم زدن کسی رو پشت سرم شنیدم ...

صدای پا ...

-دالی ...

صدای ترسناک و خشنی به صورت بلد و وحشتناک میگفت دالی ...

-دالی ...

دستی سرد به گردم خورد و از ترس نمیتونستم تکون بخورم ...

و منو کشید تا پای تلویزیون

تلویزیون خود به خود روشن شد

فیلم خودش بود

وقتی پدرش رو میکشت ...

 تلویزیون خاموش شد ...

سکوت مرگباری در خانه جاری شد ...

من تا سه ماه نتونستم حرف بزنم و موضوع رو به کسی بگم ...

اما وقتی گفتم مسخره شدم و گفتن فقط یه خواب بود ...

اما ...

من نقاشی دلقک رو هنوز دارم

زیر اون با مداد شمعی نوشته شده ...

" من رو فراموش نکن "

" من دوستت دارم "

" امضا : رایدر "

...



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: